|
پنج شنبه 15 آبان 1390برچسب:, :: 1:29 :: نويسنده : حامد باوی
آخـریـن دیـدار
بخاطر می سپارم خنده هایت را هـمان آهـنگ زیـبـای صـدایـت را بخاطر می سـپارم آن تـبـسم را هـمان حـِس قـشـنگ آشـنـایـت را
بخاطر می سپارم آنکه از شوقـم گـُل افشان بوسه کردم جای پایت را
بخاطر می سپارم آنچه را گـفـتی خـریـدارم به جـان درد و بـلایت را
در آن دم که دلم را با خودت بردی نـدانـسـتـم چـرا قـدر و بـهـایـت را بخاطر می سپارم هرچه را دیـدم سـلامـت را، کـلامـت را، وفـایـت را
بخاطر می سپارم عـشق رویـایـی نـدیـدم لحظه ای چون مه لـقـایت را
دلم شوق تـو کـرده بازهم بـرگرد دلـم کـرده دوبـاره آن هـوایـت را بخاطر می سـپـارم تـا کـه برگردی دعایـش میکـنم هـردم خـدایت را... حامد باوی
نظرات شما عزیزان: س .ف
![]() ساعت20:53---16 تير 1392
این رباعی حس زیبایی را به خواننده میدهد - کاش آن شخص بداند که آخرین دیدارش شما را به سرودن چنین رباعی واداشته است
در نهایت انسان عاقلی نبوده ![]() س .ف
![]() ساعت20:51---16 تير 1392
آخرین دیدار شعری است که از دل برامده است خوشا به حال کسی که آخرین دیدار شما نصیبش شده است
![]()
![]() |